وسابلمو جمع کردم به ساعت نگاه کردم 2 نصف شب
فردا میرم و یه بلیط به مارسی میگیرم
با همین فکرا خواببم برد
*********
از جام بلند شدم لباس پوشیدم و چمدون به دست از خونه زدم بیرون
به فرودگاه رسیدم همونجا بلیط گرفتم و رو صندلی منتظر پروازم نشستم
اقای کناریم :سلام من ادرینم
-سلام مرینت
- شما کجا میرین ؟داخلی یا خارجی؟
به تو چه
-داخلی
-خارجی
-کجا؟
-المان
-هان؟
-واسه کار اونجا خواستنم
به درک
-مارسی میرم
-چه ساعتی پروازتونه؟
-دو بعد از ظهر
دیگه حرفی بینمون ردوبدل نشد
تازه هنو ساعت دوازده بود
*دقایقی بعد*
ادرین:من چنددقه برم یه تلفن خصوصیه
-زود بیایها
- چشم
- نری دیگه برنگردی
یجوری نگام کرد که خفه شدم
هه مگه دختر خالشم میگم نری دیگه برنگردی
ادرین رفت
*40 دقیقه بعد*
این چرا نیومد ؟چقدر زر میزنه که 40 دقه طول کشید؟ نکنه فرار کرد؟خب به درک انگارکیه که فرار میکنه
*****
هعی ساعت 2 یه ولی این یارو نیومد
منم باناامیدی رفتم داخل هواپیما نشستم و رفتیم
**********
-خانم؟اوی خانم......(باصدای نسبتا بلند)خانم باتوعم
یهو از خواب پریدم :بله چیشده
- رسیدید پیاده شین
- چشم
***********
وووووووووووووییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چه جای قشنگیه